کد مطلب:28950 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:112

آشکار شدن قبر امام












3028. كتاب من لا یحضره الفقیه - به نقل از صفوان جمّال (ساربان) -: در خدمت امام صادق علیه السلام بودم كه در قادسیه[1] ره می سپرد، تا آن كه بر نجفْ اِشراف یافت... سپس فرمود: «ما را بگردان». راه را برگرداندم. همچنان می رفت تا به غَری رسید، بر قبری ایستاد و شروع كرد به سلام دادن از آدم علیه السلام بر یكایك پیامبران علیهم السلام.

من هم همراه او سلام می گفتم، تا آن كه سلام به پیامبرصلی الله علیه وآله رسید. آن گاه به روی قبر افتاد، بر آن سلام داد و ناله اش بلند شد. سپس برخاست، چهار ركعت نماز خواند (در نقل دیگری شش ركعت آمده است) كه من نیز با او نماز خواندم. سپس پرسیدم: ای پسر پیامبر! این قبر كیست؟

فرمود: «این قبر جدّم علی بن ابی طالب علیه السلام است».[2].

3029. فَرحة الغَریّ - به نقل از صفوان جمّال -: همراه امام صادق علیه السلام از مدینه به قصد كوفه خارج شدم. چون از دروازه «حِیرَه»[3] گذشتیم، فرمود: «ای صفوان!».

گفتم: بله، ای پسر پیامبر خدا!

فرمود: «مَركب ها را به سمت منطقه قائم بیرون می بری و راه را به سمتِ غَری جدا می كنی».

چون به قائمِ غَری رسیدیم، ریسمان نازكی كه همراه داشت و از لیفِ نارگیل درست شده بود، درآورد و سپس با گام هایی بسیار به سمت مغرب از قائم فاصله گرفت، طناب را تا آخرش باز كرد و ایستاد. دستش را به زمین زد و مشتی خاك برگرفت و مدّتی آن را بویید. آن گاه پیش رفت تا در جایگاه كنونی قبر ایستاد. دست مباركش را بر خاك زد، مشتی خاك برداشت، سپس صیحه ای كشید كه پنداشتم جان داد. چون به هوش آمد، فرمود: «به خدا سوگند، قبر امیر مؤمنان همین جاست». آن گاه خطوطی رسم كرد.

گفتم: ای پسر پیامبر! چه چیزی مانع از آن است كه نیكانِ اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله قبر امیر مؤمنان را آشكار كنند؟

فرمود: «بیم از مروانیان و خوارج است كه به آزار او بپردازند».[4].

3030. الكافی - به نقل از صفوان جمّال -: من و عامر و عبد اللَّه بن جذاعه ازدی در خدمت امام صادق علیه السلام بودیم. عامر به آن حضرت گفت: فدایت شوم! مردم می پندارند كه امیر مؤمنان در «رُحبه»[5] دفن شده است.

فرمود: «نه».

گفت: پس كجا؟

فرمود: «چون آن حضرت وفات یافت، حسن علیه السلام جسد او را برداشت و به پشت كوفه، نزدیك نجف، سمت چپ غَری و سمت راستِ حیره آورد و بین تپّه های سفیدی او را به خاك سپرد».

[ راوی گوید: ] بعدها به آن جایگاه رفتم و جایی از آن را همان قبر پنداشتم. نزد حضرت آمده، خبر دادم. حضرت سه بار فرمود: «درست یافتی. خدای رحمتت كند!».[6].

3031. الكافی - به نقل از عبد اللَّه بن سنان -: عمر بن یزید به نزد من آمد و گفت: سوار شو. همراه او سوار بر مركب شدم. رفتیم تا به خانه حفص كناسی رسیدیم. او را هم فراخواندیم. سوار شد و همراه ما آمد، تا آن كه به غَری آمدیم و به قبری رسیدیم. گفت: فرود آیید. این قبر امیر مؤمنان است.

گفتیم: از كجا دانسته ای؟

گفت: آن گاه كه امام صادق علیه السلام در حیره بود، بارها همراه آن حضرت به این جا آمده ام و آن حضرت مرا خبر داده كه این قبر اوست.[7].

3032. الإرشاد: فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام به فرمان امام علیه السلام عهده دار غسل و كفن آن حضرت شدند و او را به غَریّ نجف بردند و همان جا به خاك سپردند و طبق وصیّت آن حضرت به دو فرزندش، جای قبر را محو كردند، چون امام علیه السلام می دانست پس از او بنی امیّه به قدرت می رسند و دشمن آن حضرت اند و هرچه بتوانند با نیّت های شومشان از سخن ناروا و كارهای زشت درباره او انجام می دهند.

قبر آن حضرت پنهان بود، تا آن كه امام صادق علیه السلام در عصر بنی عبّاس به آن راهنمایی كرد و آن گاه كه بر منصور دوانقی در حیره وارد می شد، آن قبر را زیارت كرد و به شیعه شناساند. از آن پس، پیروان او به زیارت آن حضرت پرداختند. درود خدا بر او و خاندان پاك او! سنّ آن حضرت هنگام شهادت 63 سال بود.[8].

3033. الإرشاد - به نقل از عبد اللَّه بن حازم -: روزی همراه هارون الرشید به قصد شكار بیرون رفتیم. به طرف غَریَّین و ثَویّه[9] رفتیم. آهوانی را دیدیم. بازها و سگ های شكاری را در پی آنها روان كردیم. ساعتی چرخیدند تا آن كه آهوها به تپّه هایی پناه بردند و خود را روی آنها افكندند. بازها در ناحیه ای فرود آمدند. سگ ها هم برگشتند.

هارون از این واقعه شگفت زده شد. آن گاه آهوان از تپه ها به زیر آمدند. دوباره بازها به پرواز آمدند و سگ ها در پی آنها رفتند. دوباره آهوان به تپّه ها بازگشتند و سگ ها و بازها هم برگشتند. این صحنه سه بار تكرار شد.

هارون گفت: بتازید و هركس را در این منطقه یافتید، بیاورید. پیرمردی از بنی اسد را نزد او آوردیم.

هارون گفت: این تپّه ها چیست؟

گفت: اگر امانم دهی، خبر می دهم.

گفت: با خدا عهد و پیمان می بندم كه با تو كاری نداشته باشم و آزارت نكنم.

گفت: پدرم از پدرانش نقل كرده كه می گفتند: قبر علی بن ابی طالب علیه السلام در این تپّه هاست. خداوندْ آن را حرم قرار داده است و هر چیزی كه به آن جا پناهنده شود، ایمن گردد.

هارون فرود آمد و آبی طلبید. وضو گرفت و نزد آن تپه ها نماز خواند. خود را به آن خاك ها افكند و گریه آغاز كرد. آن گاه بازگشتیم.[10].









  1. قادسیه، شهری در پانزده فرسخی كوفه كه چهار میل تا عذیب فاصله دارد و جنگ معروف بین مسلمانان و ایرانیان در آن جا اتفاق افتاد. (ر. ك: معجم البلدان: 291/4).
  2. كتاب من لا یحضره الفقیه: 3195/586/2، كامل الزیارات: 83/84، فرحة الغریّ: 99.
  3. شهری از دوران جاهلیت، پر نهر، در یك فرسخی كوفه كه منزلگاه خاندان نعمان بن منذر بود. (تقویم البلدان: 299).
  4. فرحة الغریّ: 92، بحار الأنوار: 1/235/100.
  5. رُحبه، روستایی است مقابل قادسیه در یك منزلی كوفه. (معجم البلدان: 33/3).
  6. الكافی: 5/456/1، كامل الزیارات: 77/81، فرحة الغریّ: 62.
  7. الكافی: 6/456/1، كامل الزیارات: 79/82، فرحة الغریّ: 63.
  8. الإرشاد: 10/1، إعلام الوری: 312/1.
  9. جایی نزدیك كوفه. (معجم البلدان: 87/2).
  10. الإرشاد: 26/1، إرشاد القلوب: 435، فرحة الغریّ: 119، الخرائج والجرائح: 78/234/1.